سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوندنی ها

گاهی اوقات بعضی از اتفاق ها ی زندگیمون

چهره ی دیگه ای از زندگی رو واسمون رو نمایی میکنه

میشه گفت دوباره متولد می شیم

گاهی اوقات فکر میکنیم همیشه هستیم و همیشه مهلت هست واسه ی جبران

اما توی لحظه ها ی عمرون هیچ مکثی نیست و گذشت زمان سریع تر از حرکت عقربه ها ی ثانیه شمار به روی ساعت میگذره

بعضی اتفاق ها میتونه تو رو یاد کارها یی که کردی بندازه .......

                                     و یا یاد کار هایی که نکردی....

خیلی از چیز ها رو دوباره واست یادآوری میکنه

از اونی که اون بالاست میخوای که یه فرصت دیگه بهت بده که بتونی....

معنی فرصتی که اون بهت داده رو وقتی میتونی خوب درکش کنی و از لحظه لحظش به بهترین شکل استفاده کنی که

            زنده بودن و توان زندگی رو ازش گرفته باشن

حتی فقط برای یک بار

       فقط برای یک بار

            برای یک بار..........


نوشته شده در یکشنبه 89/9/21ساعت 3:43 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

هر انسانی در طول عمرش با آدم ها ی زیادی آشنا میشه ،

و ممکنه یه دسته از اون آدم ها رو دوست داشته باشیم:

 

این دوست داشتن ممکنه به خاطر چیز هایی باشه که طرف داره

 

بعضی ها رو دوست داریم چون بقیه اونو دوست دارن

 

بعضی ها رو اجبارا دوست داریم

 

بعضی ها رو ظاهرا دوست داریم

 

بعضی ها رو چون به کارمون میان

 

و....................

 

اما بعضی ها رو به خاطر خودشون ، به خاطر وجودشون دوست داریم

یعنی واقعا دوستشون داریم .مثل مادرمون ، پدرمون ، خواهر یا برادرمون.

 

تا حالا فکرکردین!!!!!!!!

 که اطرافیانتون، دوستاتون ، یا کسایی که میشناسنتون،

 به خاطر چی دوستتون دارن؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

این یه سوال بی جواب که تو ذهنمه...........!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/25ساعت 4:12 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

                                                

 یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.پسر کوچولو یه سری تیله و دختر کوچولو چند تایی شیرینی     

 با خودش داشت.پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه ی تیله هامو بهت میدم تو همه ی شیرینی هاتو به

 من بده .دختر کوچولو قبول کرد.

 پسر کوچولو بزرگ ترین وقشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقه رو به دختر کوچولو داد.     

 اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمتم شیرینیاشو به پسرک داد.

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.ولی پسر کوچولو نمیتونست بخوابه چون به این فکر

میکرد همونطوری که خودش بهترین تیلشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از

شیرینیاشو قایم کرده و همه ی شیرینیاشو بهش نداده.

غذاب وجدان همیشه برای کسیه که صادق نیست

و آرامش برای کسیه که صادقه

و لذت دنیا برای کسی نیست که با آدم صادق زندگی میکند ،

آرامش دنیا برای اونه کسیه که با وجدان صادق زندگی می کند.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 6:38 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

انسان زاده شدن تجدید وظیفه بود

توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

توان شنفتن

توان گفتن ودیدن

توان اندوهگین و شادمان شدن

توان خندیدن به وسعت دل

توان گریستن از شودای جان

توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع

شکوهناک فروتنی

توان جلیل به دوش بردن بار امانت

و توان غمناک تحمل تنهایی

       تنهایی ، تنهایی ، تنهایی عریان .

انسان

دشواری وظیفه است.


نوشته شده در پنج شنبه 89/8/13ساعت 6:37 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

منتظر بمان                  اما معطل نشو

تامل کن                      اما توقف نکن

قاطع باش                    اما لجباز نباش

صریح باش                 اما گستاخ نباش

بگو آری                     اما نگو حتما

بگو نه                        اما نگو ابدا


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 2:3 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |

قدش کوتاه بود ....آخه سنش کم بود ........

هوا سرد بود و سوز سردی با لج و لج بازی می خواست به دستاش نفوذ کنه،اما.......

آیه ها ی ق‍رآن رو محکم تو دستش گرفته بود.....

گرسنگی بیشتر و بیشتر بهش غلبه میکرد ،اما......

بندی که جعبه ی کیک ها رو بهش آویزون کرده بود و به گردنش فشار می آورد همچنان حمل میکرد.......

گوشه ،گوشه ی پاش تاول زده بود،اما ..........

همچنان به چرخیدن در چهار راه ها ادامه می داد.......

 

 

 

قدش بلند بود....،آخه سنش زیاد بود ......

هوا سرد بود، اما.....

بخاری ماشینش حسابی گرمش کرده بود.......

گرسنش نبود ،اما......

از نایلون خریدش چیزی در آورد و مشغول خوردن شد......

 

 

 

 

 

صدا ی ضربه به پنجره

 

باعث شد که صدای موزیکشو کم کنه و خوراکیشو کنار بزاره....  

 

پنجره رو پایین کشید

 

_آقا خواهش میکنم از این ق.......

 

پنجره رو با کشید

 

حتی فرصت نداد حرفشو تموم کنه.

 

صدای موزیکو دوباره بلند کرد و.......

...

..

.

 

رفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/22ساعت 9:55 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت